ریحانه،گل بهشتیریحانه،گل بهشتی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه گل بهشتی

اتفاقات چندين ماه گذشته

1393/11/20 1:14
669 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم ببخشيدكه من نتونستم چند ماهي به وبلاگت حتي سربزنم چون هرروز كه ميرم سر كار اصلا وقت نميكنم به خودم برسم تو اين مدت حتي يه بارهم كامپيوتر رو روشن نكردم و لي خوب الان اومدم تا بگم چقدربزرگ شدي همدم من شدي

دخترم تو اين چند ماهه خيلي قشنگ ياد گرفتي كه حرف بزني تقريبا همه كلمات رو ميدوني و هميشه منظورت رو از چيزي كه ميخواي خوب ميرسوني

وقتي شعرعمو زنجير باف رو ميخونم با من تكرار ميكني و جوابم رو ميدي با عروسكهات مامان بازي ميكني شير ميدي بهشون پوشك شون رو عوض ميكني .تازه بلدي تا ده بشموري براي هركدوم از عروسكهات يه اسم انتخاب كردي اسم يكي شون حنا يكي ديگه اسمش عسله ولي بهش پسرم هم ميگي

راستي واكسن 18ماهگيت رو زدم خيلي اذيت شدي ولي خدا رو شكرتموم شد وخيالم راحت شد

با بابات فوتبال بازي ميكني و وقتي گل ميزني داد ميزني و هي ميگي هو هو هو هو هو هو

مادرجون اينا ماه پيش رفته بودن مكه كه كلي برات سوغاتي آورده بودن

كلماتي كه ميگي

مامان جوني و بابا جوني به دخترعموت كه اسمش نازنين فاطمه است ميگي نازي گاهي هم ميگي پاتي

باباسفنجي و پاتريك رو خوب ميشناسي پت و مت رو هم به هردوشون ميگي پت و وقتي كارتون شون نشون ميده تندي ميري عروسكهاشون مياري

صداي بعبعي وپيشي و گاو و اسب و هاپو وجوجو و مرغه رو خوب در مياري

پازلهاي چندين تيكه رو خوب خوب درست ميكني

برات يه سه چرخه خريديم كه عاشقشي

پسر عمه ات به دنيا اومد كه اسمش امير عباسه شما صداش ميكني اپي و خيلي دوستش داري

اتل متل و كلاغ پر رو با شعرهاش بلد شدي

يه دفتر و مدارنگي داري كه فقط سرت تو اون دفتر است وقتي ازت ميپرسم چيكار ميكني ميگي خطي ميكنم

اسم موز و سيب و گوجه و خيار و انگور و انار خوب بلدي

شعر تاب تاب عباسي رو اينجوري ميخوني

*تاب تاب بندازي*

ديگه خانوم شدي ناخنهات كه بلند ميشه مياي پيشم ميشيني و من ناخن هات رو ميگيرم

تازه چندتا جمله هم ميگي مثل بابا رفت پيشي كجاست چشي (چشم )ميسوزه

خيلي شيرين شدي بعضي اوقات ميگيرمت اينقده ميبوسمت كه گريه ات در مياد البته الكي گريه ميكني منم ميگم خوب و واقعي گريه كن اونوقت بازم الكي خودت رو ميندازي رو زمين و هي گريه ميكني

وقتي صبحها زودتر از من بيدار شي مياي من بوس ميكني و ميگي مامان پاشو

 وقتي از سر كار ميام ميگي مامان ماساژ اونوقت با اون دستهاي خوشگلت پشت من رو ماساژ ميدي

اقاجون و مادرجون و عمو عمه و كاله(خاله) رو خوب خوب بلدي 

و به شوهر خاله كه اسمش ميثم هست ميگي مثي

وقتي ميگم شير بخوري شير شير تا نشي خودت باصداي بلند داد ميزني ميگي پير

وقتي لباس نو ميخرم يا موهات روشونه ميزنم بدو بدو ميري ميگم كجا ميري ميگي انه (اينه)

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)