ریحانه،گل بهشتیریحانه،گل بهشتی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ریحانه گل بهشتی

وان یکاد

اتفاقات چندين ماه گذشته

سلام عزيز دلم ببخشيدكه من نتونستم چند ماهي به وبلاگت حتي سربزنم چون هرروز كه ميرم سر كار اصلا وقت نميكنم به خودم برسم تو اين مدت حتي يه بارهم كامپيوتر رو روشن نكردم و لي خوب الان اومدم تا بگم چقدربزرگ شدي همدم من شدي دخترم تو اين چند ماهه خيلي قشنگ ياد گرفتي كه حرف بزني تقريبا همه كلمات رو ميدوني و هميشه منظورت رو از چيزي كه ميخواي خوب ميرسوني وقتي شعرعمو زنجير باف رو ميخونم با من تكرار ميكني و جوابم رو ميدي با عروسكهات مامان بازي ميكني شير ميدي بهشون پوشك شون رو عوض ميكني .تازه بلدي تا ده بشموري براي هركدوم از عروسكهات يه اسم انتخاب كردي اسم يكي شون حنا يكي ديگه اسمش عسله ولي بهش پسرم هم ميگي راستي واكسن 18ماهگيت رو زدم خيلي اذيت ش...
20 بهمن 1393

فرهنگ لغت ريحانه جونيييييييييييي

دختر من كلماتي مثل پيشي  -عزيزم- جوجو - نازي - سلام - الو -حنا(حنانه)- شير - تاتا عباسي رو بلد شده دختر من ميتونه پازل چهار تيكه رو درست كنه من و دخترم با هم نقاشي ميكنيم عاشق سر سره و تاب تاب عباسيه چها ر تا از دندونهاي آسيابش رو در آورده اولين بار در تاريخ 2014/08/20 موهاشو رو كوتاه كرديم    
30 شهريور 1393

شنا

مامان هميشه نگران بودم كه وقتي ميبرمت كنار دريا از دريا و اب بترسي و نري شنا ولي برعكس انتظارم وقتي رسيديم كناردريا حتي نذاشتي لباسهات رو عوض كنم دويدي طرف دريا و كلي شنا و بازي كردي و بعدش به زور از آب درت اوردم ولي هي ميرفتي تو اب و لباسهات رو كثيف ميكردي منم هرچي لباس داشتي تنت كردم و بعدش ديدم ديگه نميتونم كنترلت كنم گذاشتمت تو ماشين و در ماشين رو قفل كردم                   ...
28 مرداد 1393

روز اول سفر

اولين روزي كه دوستهاي بابايي از قزوين اومدن  ما نهار رو توي ويلاي آقاجون خورديم و بعدش تصميمي گرفتيم   بريم بيرون شب رو به كنار ساحل رودسر رفتيم شام خورديم و چون خيلي شلوغ بود زود برگشتيم و تصميم   گرفتيم كه فرداش بريم رامسر اين عكسهارو توراه رامسر و توي پارك رامسر گرفتيم و نهار رو در رامسر خورديم و   بعداز نهار رفتيم دريا براي شنا                                   ...
28 مرداد 1393