ریحانه،گل بهشتیریحانه،گل بهشتی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه گل بهشتی

چهاردست و پا رفتن وسط پیاده رو

امروز1393/3/17رفتیم بیرون تا برای مادر جون عینک انتخاب کنیم و ای کاش نرفته بودیم منم با ذوق هرچه تمام تر کفشهای سوتی رو پات کردم وقتی از ماشین پیاده شدیم همش آویزون میکردی خودت رو که بری پایین همش میگفتی که چه عرض کنم جیغ میزدی که بیم(بریم) منم گفتم دخترم میتونی تاتیبره گذاشتمت رو زمین و تو دوتا پا داشتی 8تای دیگه هم قرض کردی که بدوی یه کم که راه میرفتی فورا خسته میشدی و شروع میکردی مثل تندر چهار دست و پا میرفتی ووقتی میگرفتمت چنان جیغی میزدی که نگو بالاخره حسابی کلافه ام کردی و مجبور شدیم برگردیم خونه وقتی رسیدیم خونه آقا جون داشت نماز میخوند و شما هم رفتی بالا سر سجاده و وقتی اون سجده میرفت موهاشو میکش...
17 خرداد 1393

صندلی بازی

عسل مامان دیگه شما خوب خوب راه میری و کلمات مامان و عمه و بابا و دده و رو واضح میگی و وقتی خوابت بگیره میری بالشت رو میاری و سرت رو میذاری روش و میگی لالا خودت میری روی صندلی میشینی و به تنهایی میری روی مبل. عاشق پاپ کورنا  و هندونه هستی به بابا میگی ابیدی و به مامان میگی ابی و وقتی سوار ماشین میشی فقط وفقط دوست داری سرت رو ببری بیرون وقتی شونه رو میبینی برش میداری و به موهات میزنی از جمله خرابکاریهات اینه که چند تا از ظرفهام و مجسمه جلوی تلویزیون و ازهمه مهمتر و خطرناکتر و بزرکتر اینه که شیشه میز جلو مبلی و گلدون بزرگ من رو شکستی میله های کنار تختت ور که من اصلا نمیفهمم چه جوری درش آوردی...
17 خرداد 1393

تولد یک سالگی مینی موسی

یک روز مونده بود به تولد واقعیت چون ولادت حضرت سجاد بود تصمیم گرفتم برات جشن بگیرم کیک رو سفارش دادم ترتیب اکثر کارها رو دادم تا اینکه روز تولدت عمه جون و زن عمو مریم اومدن و تو کارهای باقی مونده کمکم کردن دستشون درد نکنه حسابی زحمت کشیدن   این از کیکت   تزیینات خونه که مامان و بابا و به کمک عمه جون انجام دادیم             اینم از کارت دعوتت       اینم از غذاها که شامل سالاد الویه و مالزی و ناگت مرغ و انواع ژله و پاپ کورنا و انواع شکلات های مختلف و و اما خودت که چی کردی همش گریه و ...
17 خرداد 1393

بازی با آب و سنگ

روزهایی که خیلی گرم میشد بابا شما رو میبرد توی حیاط تا کمی با شن و سنگ و اب بازی کنی چون   روانشناسان کودک گفتن که بچه باید با سنگ  و شن بازی کنه تا قدرت ابتکار بالایی پیدا کنند و شما هم   عاشق بازی با این چیزها هستی و وقتی میخوایم بیاریمت تو خونه چنان جنجال بازی ای راه میندازی که نگو                                           ...
17 خرداد 1393

شیطون

  وقتی میخوایم بریم جایی از بس دنبال ما میدوی که خسته میشی ماهم مجبور میشیم بذاریمت توی صندوق عقب ماشین                     ...
7 خرداد 1393

پنکه بازی

شمال هوا خیلی گرم بود و شرجی که مجبور بودیم کولر و پنکه روشن کنیم تو هم عاشق این شده بودی که بری دور پنکه چرخ بزنی و من یاد بازیهای دوران بچگی خودم مینداختی که از یه میله میگرفتیم و هی تند تند چرخ میزدم چه حالی میداد یادش بخیر           ...
7 خرداد 1393