ریحانه،گل بهشتیریحانه،گل بهشتی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه گل بهشتی

بازم شمال

قرار بود جمعه(1393/03/02)آقاجون شمالی بره بندرعباس ماموریت و ماهم رفتیم شمال که پیش مادرجون و خاله جون بمونیم تا اونا تنها نباشن  و توراه نزدیک رشت از این بلال ها خریدیم اول فکر میکردیم که خوشت نیاد ولی وقتی یه ذره خوردی دیگه از دستم گرفتی نوش جونت                               ...
7 خرداد 1393

رستوران سنتی مورد علاقه هر سه تامون

      اینجا رستوران سحر هست که هر سه تامون اونجا رو دوست داریم و هر وقت بریم شمال باید یه سر به اونجا بزنیم مسرور از این کباب خوشمزه ای که خوردی نوش جوننننننننننننننت گوشت بشه به تنت جون مامان     ...
7 خرداد 1393

از تو برای تو مینویسم تا بماند به خاطر

عسل مامان دیگه خیلی شیرین شدی بعضی اوقات واقعا دوست دارم بخورمت آخه خیلی چیزها یاد گرفتی مثلا   کلمات( بیده:بده) و بیا و (ابیدی:عبدالله) و تاب تاب عباسی و  تاتان تاتان و مامان و (ماما:صدای آقا گاوه)رو خیلی خوب میگی   وقتی میریم خونه آقاجون میری پشت دری که تاب تاب شما اونجاست و خودت برش میداری و کشون کشون میاریش میدی به آقا جون که برات وصل کنه و بازی کنی و وقتی توی تاب میشینی پاهات رو میاری بالا و همچین لم میدی و کیف میکنی که نگو   عاشق اینی که بشینی پشت در و هی در و باز وبسته کنی   آروم جونم به خاطر وجودت هزاران بار  خدا را شکر میگویم و به بودنت در زندگی...
29 ارديبهشت 1393